نگذار درونت بسوزد
تاریخ انتشار: ۱۳ دی ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۴۰۵۱۲۶۷
نجات یافتگان از اسیدپاشی در گفتوگو با روزنامه ایران گفتند: تلاش برای بازگشت به زندگی. این تمام آن چیزی است که برایش کوشیدهاند. کسانی که پسوند قربانی اسید پاشی برای همیشه کنار نامشان قرار گرفته؛ واژهای که همه زندگیشان را تغییر داده است. در این گزارش برایتان از کسانی میگویم که با بدترین نوع خشونتی که کسی میتواند در زندگی با آن مواجه شود روبهرو شدهاند اما با این همه، تمام تلاش شان را برای بازگشت به زندگی کردهاند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
عادت با هویت جدید
«من با این فاجعه کنار نیامدهام، چون آنقدر بزرگ است که نمیشود، هضمش کرد. من یک جوری به این حادثه عادت کردهام ولی این به معنای پذیرش موضوع نیست. مثل آدمی شدهام که معلولیت دارد و راه دیگری جز پذیرش وضعیت برایش نمانده. من الان یک چشم ندارم اما زندگی جریان دارد و باید ادامهاش داد.» اینها حرفهای محسن مرتضوی، قربانی اسید پاشی است. او سال ۹۲ توسط آبدارچی ادارهای که در آن کار میکرد، قربانی اسید پاشی شد. در اولین روز کاری سال ۹۲ همکارش سه لیتر اسید سولفوریک به او پاشید. «بعد از این حادثه آدم دیگری شدم، یعنی اصلاً محسن مرتضوی قبل از اسیدپاشی نیستم. آن محسن هویت دیگری داشت. محسن بعد از اینکه پسوند قربانی اسید پاشی دنبال نامش آمد، تبدیل به آدم دیگری شد. پیش از آن نظرم این بود که زندگی خودم را بچرخانم یعنی فقط به زندگی خودم اهمیت میدادم اما الان دلم میخواهد کشورم را تبدیل به جایی امنتر برای زندگی کنم تا زنان و مردان و معلولان و کسانی که با اسید میسوزند، راحتتر زندگی کنند و بعد از این کسی قربانی این جنایت نشود و با فرهنگسازی کاری کنم که مردم هوشیارتر باشند و بدانند آدمها موقع دعوا ممکن است تبدیل به آدم دیگری بشوند. گاهی با چهار جلسه مشاوره روانپزشکی میتوان از یک فاجعه بزرگ نجات پیدا کرد.»
محسن مرتضوی این روزها یکی از اعضای انجمن حمایت از قربانیان اسیدپاشی است. معرق کاری میکند و در نمایشی با عنوان قصاص هنگام جنایت با موضوع اسیدپاشی هم ایفای نقش کرد. محسن مرتضوی با همه رنجهایش زندگی تازهای را شروع کرده است. «اگر منظور از کنار آمدن این است که این مسألهای که برایم اتفاق افتاده پذیرفتهام، باید بگویم تا حدی این کار را کردهام. اما موضوع را از ذهنم پاک نکردهام. من پیوسته به این اتفاق فکر میکنم و این حادثه جزئی از من شده است و آن را درون خودم جای دادهام. هر روز به خودم میگویم این اتفاق برایم افتاده و من باید از آن یک اتفاق قشنگ تر بسازم.» این را مرضیه ابراهیمی، درباره کنار آمدنش با این حادثه میگوید. مرضیه ابراهیمی از قربانیان اسیدپاشی اصفهان است.
مرضیه معتقد است در حادثهای که برایش اتفاق افتاده او اصلاً مقصر نبوده اما اگر از این به بعد مثل یک آب راکد باشد و توی خانه بماند یا خانهنشین شود و زندگی عادیاش را بهتر از قبل نداشته باشد، دیگر مقصر خودش است: «برای من روزهای زیادی طول کشید تا بپذیرم این اتفاق افتاده و من دیگر نمیتوانم آدم قبل باشم و نباید هم فراموشش کنم. دلم میخواهد از این سوختن بذری جدید در من کاشته شود و اتفاق خوبی برایم بیفتد. درختی از من رشد کند، نه اینکه درونم هم خشک شود و بسوزد. البته دور و بریهایم هم خیلی کار بزرگی کردند و هرگز من را از جمعشان طرد نکردند.» مرضیه ابراهیمی ماماست، حرفهای که قبل از حادثه هم داشت. بعد از این حادثه ازدواج کرد و حالا کنار همسرش در اصفهان زندگی میکند. الهام سلطانی، سه سال پیش قربانی اسیدپاشی همسر سابقش شد. او به صورت توافقی از همسرش جدا شده بود اما مدتی بعد از جدایی، این بلا را سرش آورد: «فکر میکنم روشی که توانستم این جنایت را بپذیرم این بود که در همه زندگیام خودم را دوست داشتهام. به خودم باور داشتهام و زمانی که صورتم را از دست دادم فکر نکردم چیزی از وجود و تواناییهایم از دست رفته. اگرچه روزهای خیلی سختی بر من گذشت و به سختی به این باور رسیدم اما توانستم سرانجام با این ماجرا کنار بیایم.»
الهام سلطانی هماکنون یکی از اعضای فعال انجمن حمایت از قربانیان اسید پاشی است. او هم توانست در نمایشی در همین باره ایفای نقش کند. الهام در کلاسهای مختلف توانمندسازی انجمن شرکت میکند. او همچنین مدلینگ را در این مدت تجربه کرده و با چند طراح لباس کار کرده و به تازگی هم شغلی پیدا کرده است. «من با این اتفاق کنار آمدم چون از نظر شخصیتی آدمی هستم که نه در گذشته زندگی میکنم نه در آینده و همیشه حال برایم مهم بوده. من در این حادثه بینایی یکی از چشمانم و زیباییام را از دست دادم اما سعی کردم آن را بپذیرم و نمیخواهم زندگی را برای خودم و اطرافیانم سخت تر از آنچه هست کنم.» لیلا قریبپور، ساکن شیراز است. او در فروردین ماه سال ۹۷ اسیدپاشی شد. برای لیلا خانوادهاش اهمیت زیادی دارد و او دوست ندارد آنها از ناراحتیاش اذیت شوند و زجر بکشند. او تلاش میکند از این حادثه فرصتی دوباره بسازد. بعد از این اتفاق دوستان خوبی پیدا کرده که کمکش کردهاند نگاه زیباتر و واقع بینانهتری به زندگی داشته باشد.
معصومه عطایی هم توانست با این حادثه کنار بیاید. او قربانی اسیدپاشی پدر شوهرش بود. با اینکه بینایی هر دو چشمش را از دست داد از پای ننشست و با آموختن خط بریل تواناییهایش را افزایش داد. مستندی به نام معصومه از زندگی او ساخته شده است. اما روزگار برای زیور پروین و سمیه مهری اینگونه نبوده است و بعد از حادثه آنها شرایط سختتری داشتهاند. سمیه مهری قربانی اسید پاشی تا پایان عمر کوتاهش هم نتوانست با این حادثه کنار بیاید. سمیه بعد از متلاشی شدن چهرهاش کمتر از خانه بیرون رفت و دائم با این فکر که چرا چنین اتفاقی برایش افتاده روزگار گذراند.
سمیه مهری چهار سال بعد از حادثه اسیدپاشی به علت زخمهای ناشی از عفونت اسید درگذشت. او تا پایان زندگی نتوانست با این حادثه کنار بیاید و حتی در اواخر عمر پارچهای روی صورت خودش و فرزندش میانداخت تا درخیابان جلب توجه نکند.
زیور پروین دیگر قربانی اسیدپاشی نیز مانند سمیه میگوید بیش از بازگشت زیبایی به درمان چشمهایش میاندیشد تا بتواند زندگی خود و دو پسرش را اداره کند. او از اینکه با خانوادهاش زندگی میکند و آنها مجبورند همه کارهایش را انجام دهند، خسته شده است. زیور همچنان خانه نشین است. او مدت کوتاهی در کلاسهای سفالگری انجمن حمایت از قربانیان اسید پاشی شرکت کرد، اما بعد از مدتی گفت که دیگر توان شرکت ندارد و راه منزلش تا انجمن دور است و رفت و آمد برایش دشوار. او همچنان به بازگشت بینایی یکی از چشمانش امید دارد. زیور در شهر پرند، در نزدیکی تهران با دو پسر و مادرش زندگی میکند.
انتخاب انزوا یا زندگی
براساس گفتوگو با قربانیان اسیدپاشی مشخص شد آنها بعد از این حادثه هر کدام به نوعی با آن کنار آمده یا به آن عادت کردهاند. هرچند این کنار آمدن به سختی و در گذر زمان اتفاق افتاده و ارتباط مستقیمی با حمایتهای خانوادگی و اجتماعی داشته است. آنهایی که از انزوا خارج میشوند با همه سختیها میتوانند زندگی جدیدی برای خودشان بسازند و آنهایی که در انزوا میمانند، همواره با غرق شدن در تصور زندگی قبلی و خیال بازگشت به آن روزگار میگذرانند. همه قربانیان اسید پاشی که با آنها صحبت کردهایم تأکید میکنند کنار آمدن با حادثه برایشان دشوار بوده هرچند این سختی برای آنها درجات متفاوتی داشته است. اما مسائل قربانیان اسید پاشی تنها به جراحی و درمان خلاصه نمیشود. اغلب آنها بعد از اسیدپاشی مشکلات ثانویهای پیدا میکنند. مشکلاتی همچون محدودیت در ادامه تحصیل، شغل، ازدواج و ارتباط با فرزندان. محسن مرتضوی دانشجو بود و مجبور شد بعد از حادثه درسش را رها کند و شغلش را نیز از دست داد. لیلا قریبپور و الهام سلطانی هم بعد از حادثه شغلشان را از دست دادند. لیلا میگوید چون حسابدار یک درمانگاه بود باز در همین حوزه دنبال کار گشت اما کارفرماها به او گفتند که دیگر چهرهاش برای ارباب رجوع خوشایند نیست.
مسأله تواناییهای جسمانی آسیبدیدگان هم هست؛ برخی از آنها بویژه قربانیانی که نابینا شدهاند دیگر توان بازگشت به شغل قبلی را ندارند. آنها همچنین بعد از این حادثه روابط اجتماعی گذشته و حلقه دوستان قدیمی را از دست میدهند. اغلب قربانیان تأکید میکنند، دوستان جدیدی پیدا کردهاند، دوستانی که بیشتر آنها را از ارتباطات جدیدشان در فضاهای مختلفی مثل بیمارستانها یا انجمنها دیدهاند. گاهی هم قضاوتها چنان پررنگ است که قربانی ترجیح میدهد برای همیشه خانهنشینی و انزوا را به حضور در جامعه ترجیح دهد که نمونه آن را درمیان اعضای انجمن حمایت از قربانیان اسیدپاشی دیدهام. قربانیانی که با همه تلاشهای مسئولان و دوستانشان درنهایت کنج خلوت خانه را به هرجمعی ترجیح میدهند و در گوشه خانه در آرزوی بازگشت بینایی و زیبایی پیر میشوند.
این قربانیان همگی بر پذیرششان توسط مردم و جامعه تأکید زیادی دارند؛ اینکه مردم با نگاههای قضاوتگر آزارشان ندهند و تغییر فیزیکی چهرهشان را بپذیرند؛ که قاعدتاً باید در این زمینه فرهنگسازی شود. آنها همچنین به نقش نهادهای اجتماعی و مدنی هم اشاره میکنند و خواستار آنند تا این نهادها کمک کنند به زندگیشان ادامه دهند. همچنین همه این قربانیها ابراز داشتند که هرخبر تازه اسیدپاشی آنها را بشدت آزار میدهد و آنها آرزو دارند که دیگر چنین حوادثی اتفاق نیفتد. آنها ضعف قانون و اجرای نادرست آن را دلیل تکرار حوادث اینچنینی میدانند و خواستار قاطعیت برخورد با اسیدپاشان هستند.
منبع: روزنامه ایران برچسبها اسیدپاشی شیراز اصفهان خط بریلمنبع: ایرنا
کلیدواژه: اسیدپاشی شیراز اصفهان اسیدپاشی شیراز اصفهان خط بریل انجمن حمایت از قربانیان اسید قربانیان اسید پاشی قربانیان اسیدپاشی قربانی اسید پاشی بعد از این حادثه اتفاق افتاده بعد از حادثه محسن مرتضوی کنار آمدن
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.irna.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایرنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۰۵۱۲۶۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
گربۀ محله مهم است
عصر ایران؛ جمشید گیل - به تازگی یادداشتی در سایت عصر ایران به قلم جناب مهدی مالمیر منتشر شد با این تیتر: «آدم گرسنه اولویت دارد یا گربۀ محل؟!» (پنجشنبه، 6 اردیبهشت). تیتر یادداشت به خوبی گویای حرف نویسنده است. یعنی گربۀ محل اولویت ندارد. واژۀ "اولویت" در واقع مستمسکی است برای نفی حقوق حیوانات یا نفی نیکوکاری در حق حیوانات یا حیواننوازی.
نویسنده در یادداشتش نوشته که در پارکی در مرکز شهر، زوجی را دیده که "بسیار محترم به نظر میرسیدند" ولی از کنار مردی که "از وجناتش مشهود بود که از شمار کارتونخوابهای شهر است"، اما به گربهای که در آن نزدیکی بود، "چندین قطعه گوشت مرغ" دادند و گربه هم "با ولع مشغول بلعیدن قطعههای گوشت مرغ شد!"
از ابتدا تا انتهای یادداشت جناب مالمیر داد میزند که او با غذا دادن به حیوانات مشکل دارد. اگر هم از سایر حیوانات نامی نمیبرد و سوزنش گیر کرده است روی گربههای بیچارۀ شهر، دلیلش این است که سایر حیوانات تبدیل به "حیوانات شهری" نشدهاند و مردم را در حال غذا دادن به آنها نمیبیند.
حیوانستیزیِ نویسندۀ این یادداشتِ عجیب، البته دامن انسانها را هم میگیرد. مثلا آن زوج تا وقتی که به آن گربه غذا نداده بودند "محترم به نظر میرسیدند"! این جمله معنایش این است که بعد از غذا دادن به گربه، معلوم شد که آن زوج محترم نیستند!
سستی استدلالها و لحن تمسخرآمیز آقای مالمیر، بعید است که هیچ یک از حامیان گربهها را از کردۀ خود پشیمان کند. یعنی تقریبا با اطمینان میتوان گفت که یادداشت مذکور، کنش کسی را مطابق بینش جناب مالمیر نخواهد کرد. با این حال ذکر چند نکته در نقد این یادداشت عجیب، ضروری است.
یکم. کسانی که به گربهها و سایر حیوانات شهر غذا میدهند یا آنها را در صورت بیماری و آسیبدیدگی به بیمارستان میبرند، مشغول انجام "کار داوطلبانه" هستند. کسی نمیتواند به دیگران بگوید «داوطلب انجام کاری شوید که من خوش دارم»!
خوشبختانه غذا دادن به گربههای گرسنۀ شهر، که گاهی دو تا سه روز غذای درخوری نمیخورند، هنوز جرمانگاری نشده. تعداد حامیان گربهها در سراسر شهر تهران (و سایر شهرها) آن قدرها زیاد نیست. ولی تعداد کسانی که مثل جناب مالمیر معتقدند آدم گرسنه به گربۀ محل اولویت دارد، خوشبختانه بسیار زیاد است.
بنابراین این افراد هم میتوانند مثل حامیان گربهها آستین همت بالا بزنند و "کاری بکنند". اینکه بیعمل بنشینند و صرفا مشغول تحقیر و تمسخر حامیان گربهها شوند، دردی از آدمهای گرسنه دوا نمیشود.
در حقیقت حرف افرادی نظیر آقای مالمیر این است که حامیان گربهها باید با پول خودشان، کاری را انجام دهند که ما خوش داریم! البته همین تجویز هم نه از سر دلسوزی برای "آدم گرسنه"، بلکه محصول نفرت از "گربۀ محل" است.
آدمهای بیعمل معمولا اهل ایراد گرفتن به "اهل عمل" هستند. یعنی اگر از همین فردا دیگر هیچ کسی به گربههای شهر غذا ندهد و غذارسانی به افراد بیخانمان و کارتنخواب و ... باب شود، عدهای آدم بیعمل به همین کار هم ایراد میگیرند. مثلا میگویند چرا یک مشت گدای تنبل را که معلوم نیست چطور زندگی کردهاند که کارشان به بیخانمانی و کارتنخوابی کشیده، عادت میدهید به "غذا خوردن در ازای کار نکردن"؟ عیبجو همیشه چیزی برای گفتن و کوفتن بر سر این و آن پیدا میکند.
دوم. آقای مالمیر نوشته است:
«تبعات غذا دادن به حیوانات غیر خانگی بسیار جدی است. دخالت در گردش طبیعی زیستی حیوانات و کمک به زاد و ولد بیرویۀ گربهها و سگهای خیابانی پیامدهای بسیار قابل ملاحظه برای شهرها در پی دارد. ازدیاد بی رویه این حیوانات برای شهرهای ما که از نظر معماری و خیابانکشی جایی برای حیوانات خیابانی در نظر نگرفته است میتواند مشکلات چندی به بار آورد. تصادف این حیوانات با خودروها میتواند صحنههای دلخراشی به ویژه برای کودکان پدید آورد. آلودگی صوتی تولید شده از سوی این حیوانات در برخی از فصلهای سال نیز بسیار جدی است به خصوص در شهرهای ما که از نظر آلودگی صوتی هیچ چیزی کم ندارد!»
واقعیت این است که رشد شهرنشینی در زندگی بشر متمدن، بالاترین مصداق "دخالت در گردش زیستی حیوانات" بوده. قسمت عمدۀ محدودهای که امروز شهر تهران محسوب میشود، دویست یا صد سال قبل "بخشی از طبیعت" بود. در آن دوران سگها و گربهها در واقع داشتند در طبیعت زندگی میکردند ولی ما به تدریج "طبیعت آنها" را به "شهر خودمان" بدل کردیم.
پس وقتی آقای مالمیر روی نیمکت پارک لاله لم داده و نگران است مبادا گربهای زیر "ماشین" برود و صحنۀ دلخراشی برای کودکان پدید آید، یا در خانهاش مشغول تماشای تلویزیون یا چک کردن تلگرامش است، در واقع از آسایشی بهرهمند است که با دخالت در زندگی طبیعی و گردش زیستی حیوانات پدید آمده.
از نظر میلیونها مالمیری که در این کشور زندگی میکنند، چنین دخالتی اگر به سود انسان باشد، اشکالی ندارد ولی اگر به سود گربهها و سگها باشد، روا نیست! مبنای این حرف صرفا "قدرت" است. یعنی ما آدمها قدرت بیشتری نسبت به حیوانات داریم؛ بنابراین باید فقط به فکر منافع "خودمان" باشیم! در حالی که نقطۀ عزیمت "اخلاق" چیزی نیست جز "عبور از خود به دیگری".
اگر شهرنشینی لازم است (که لازم است)، و اگر شهرنشینی نشانۀ رشد تمدن است (که هست)، و اگر انسان متمدن اخلاقیتر از انسان نامتمدن است (که چنین است)، پس چرا گربهها و سگها نباید از برکات تمدن انسانی ما بهرهمند شوند؟ ولو در حد چند لقمه و گاهی هم خدمات پزشکی.
عقیم کردن گربهها و ساختن پناهگاههای متعدد برای آنها، البته ضرورت دارد و اقداماتی خردمندانه است؛ ولی اینکه دغدغۀ حیواناتی را نداشته باشیم که به ناچار در شهرهایی زندگی میکنند که ساختۀ ما آدمها هستند، نشانۀ نوعی درخودماندگی یا اوتیسم گروهی است. یعنی ما آدمها چنان در نژاد و نوع خودمان گیر کردهایم که نمیتوانیم درد و رنج حیواناتی را که قبلا شهرنشین نبودند و به دست ما شهرنشین شدند، درک کنیم.
از نشانههای این درخودماندگیِ گروهی، این جملۀ آقای مالمیر است: «تصادف این حیوانات با خودروها میتواند صحنههای دلخراشی به ویژه برای کودکان پدید آورد. آلودگی صوتی تولید شده از سوی این حیوانات در برخی از فصلهای سال نیز بسیار جدی است به خصوص در شهرهای ما که از نظر آلودگی صوتی هیچ چیزی کم ندارد!»
ی عنی تصادف گربهها با خودروها، از این حیث اهمیت دارد که ممکن است دختر یا پسر آقای مالمیر با صحنۀ دلخراشی مواجه شود وگرنه جان و حق حیات آن گربه چندان هم مهم نیست. کاملا پیداست که مهدی مالمیر نمیتواند فراتر از "منافع انسانها" به "مصائب زندگی گربهها" بنگرد و بیاندیشد.
او هر روزِ سال، آلودگی هوای تهران و آلودگی صوتی این شهر را تحمل میکند ولی حاضر نیست صدای نالۀ جفتخواهی گربهها را در روزهای کمشماری از سال تحمل کند. این نگاه خودخواهانه، برخلاف ظاهر انسانگرایانهاش، عمیقا هم غیرانسانی است؛ چراکه انسان را در حد سگ و گرگ و شغال تنزل میدهد.
در محیطی که گربهها زندگی میکنند، اگر سر و کلۀ تعداد زیادی سگ و گرگ و شغال و روباه پیدا شود، اولین کار این حیوانات تازهوارد، گرفتن قمروی زیستی از گربههای نگونبخت است. برای دستۀ سگها یا گرگها، حق حیات گربهها اهمیتی ندارد.
البته بر سگ و گرگ عیبی نیست. آنها صرفا بر حسب طبیعت خودشان عمل میکنند. ولی انسان موجودی است که میتواند با "فرهنگ" از طبیعت خودش فراتر رود و کارهایی را انجام دهد (یا انجام ندهد) که به حکم "طبیعت" باید انجام نمیداد (یا انجام میداد).
اساسا "تمدن" یعنی مهار "طبیعت". همین شهرنشینی با مهار طبیعت در زندگی بشر فراگیر شده. وگرنه انسان هنوز در غار زندگی میکرد. مهار سیل و زلزله، مصادیقی از مهار طبیعتاند. شکلگیری تمدن یا پر و بال گرفتن آن نیز بدون عبور از "وضع طبیعی" میسر نبود.
خلاصه اینکه، ما انسانها نباید در برابر سگها و گربهها مثل سگ و گربه رفتار کنیم! اومانیسم را نباید با اگوئیسم (خودگرایی) -یکسان گرفت! انسان موجودی است که توان "فراتر رفتن از خودش" را دارد و دقیقا به همین علت جایگاه ویژهای بر این سیاره بر این خاک پیدا کرده.
اما این جایگاه ویژه مجوز بی رحمی در حق حیوانات نیست بلکه برعکس، در مجموع باید به سود "دیگران" (یعنی حیوانات) هم تمام شود. تجویز رفتار بیرحمانه با حیوانات، در واقع انسانیتزدایی از انسان است.
دقیقا به همین دلیل امروزه پروژۀ تولید گوشت مصنوعی در دستور کار نهادهای علمی جوامع متمدنتر قرار گرفته است؛ چراکه تولید گوشت مصنوعی، از درد و رنج عظیمی که ما انسانها بر حیوانات تحمیل کردهایم میکاهد.
جک لندن در رمان درخشان سپید دندان، دربارۀ وایدن اسکات که آخرین صاحب سگ-گرگی به نام سپید دندان بود، در توضبح رفتار مهربانانه و مسئولانۀ اسکات با آن سگ باهوش و مصیبتکشیده، نوشته است:
«وایدن اسکات وقت خود را صرف این کرده بود که حیثیت سپیددندان را بازگرداند و یا به عبارت بهتر آبروی انسانیت را از گناهی که نسبت به آن حیوان کرده بود به جوی رفته باز آرد. این مسئله برای وایدن اسکات امری وجدانی بود؛ دِین شرافت بود؛ دِینی که انسان به حیوان داشت و باید ادا میشد.»
سپیددندان درواقع نماد تمامی حیواناتی است که در طول تاریخ از دست ما انسانها درد و رنج زیادی را تحمل کردند و به سختی زیستند و مظلومانه مردند یا کشته شدند. ما به حیوانات بدهکاریم و به قول جک لندن، باید در پی "اعادۀ حیثیت از نژاد بشر" باشیم.
نظرات آقای مالمیر در خدمت تداوم حیوانستیزی یا بیرحمی تاریخی ما نسبت به حیوانات است. چنین نظراتی قطعا آبروی انسانیت را به جوی رفته بازنمیآرد. فضیلت در ترک خودخواهی است نه در خودپرستیِ فردی یا گروهی. به قول شاملو: انسان دشواریِ وظیفه است.
کانال عصر ایران در تلگرام بیشتر بخوانید: پیامبر اسلام گربهها را دوست میداشت اول لب بود که دندان آمد/ آدم گرسنه اولویت دارد یا گربه محل؟! شهرداری تهران و سگها و گربهها